تصویری قدیمی از شهید حاج قاسم در جمع یاران در دفاع مقدس را میبینید.

تصویری قدیمی از شهید حاج قاسم در جمع یاران در دفاع مقدس را میبینید.
کلمه حجاب هم به معنى پوشیدن است و هم به معنى پرده و حاجب . این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش مى دهد که پرده وسیله پوشش است و شاید بتوان گفت که به حسب اصل لغت هر پوشش حجاب نیست
حجاب چیست ؟
شهید مطهرى نتیجه تحقیقات لغوى خود را درباره واژه حجاب، چنین بیان مى کند:
کلمه حجاب هم به معنى پوشیدن است و هم به معنى پرده و حاجب . این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش مى دهد که پرده وسیله پوشش است و شاید بتوان گفت که به حسب اصل لغت هر پوشش حجاب نیست; آن پوشش حجاب نامیده مى شود که از طریق پشت پرده واقع شدن صورت گیرد.
پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه گرى و خود نمایى نپردازد.
حجاب در تمام ادیان الهی امری پسندیده و قابل قبول می باشد ولی با بروز فرهنگ های انحرافی و ماده گرایی که به دنبال بی عفتی بوده اند این امر کم رنگ گشته و راه برای هوسرانی عده ای گشوده شده. در این مقاله مجال برای بررسی آثار مخرب بی حجابی نیست. و فقط به این نکته می پردازیم که اگر در جامعه ای بی عفتی رواج یابد انسان ها در آنجا از هدف نهایی خود که کمال انسانی است باز می مانند و همچون مومی در دستان هوسرانان در می آیند .
با نگاهی به وصیت نامه برخی از شهدای 8 سال دفاع مقدس به اهمیت حجاب در جامعه و نقش آن در پیشبرد اهداف اسلام پی می بریم :
· و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.» (شهید عبدالله محمودی)
· «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را می بینی و دشمن تو را نمی بیند.»
(سردار شهید رحیم آنجفی)
· «حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.» (شهید محمد کریم غفرانی)
· «خواهرم: از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.» (شهید حمید رضا نظام)
· «از تمامی خواهرانم می خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.» (شهید سید محمد تقی میرغفوریان )
· «خواهرم: هم چون زینب باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت کن.»
(طلبه شهید محمد جواد نوبختی )
خواهرم: از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.» (شهید حمید رضا نظام )
· «خواهرم: حجاب تو مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام می زند.»(شهید بهرام یادگاری)
· «به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.» (شهید حمید رستمی)
· «خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهد شد.» (شهید علی اصغر پور فرح آبادی)
· «شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوی معنویت و صفا می کشاند.» (شهید علی رضائیان)
· «از خواهران گرامی خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که حجاب خون بهای شهیدان است.» (شهید علی روحی نجفی)
· «مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداکاری شما رشد پیدا کردم.»
(شهید غلامرضا عسگری)
· «ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تا سرخی خون من.» (شهید محمد حسن جعفرزاده)
· «خواهرم: زینب گونه حجابت را که کوبنده تر از خون من است حفظ کن.»
(شهید محمد علی فرزانه)
· « خواهران ما در حالی که چادر خود را محکم برگرفته اند و خود راهم چون فاطمه و زینب حفظ می کنند... هدف دار در جامعه حاضرشده اند.» (رییس جمهور شهید محمد علی رجایی)
· وصیت من به خواهرانم این است که در شهادت من مثل زینب (س) عمل کنید و حجاب که اصلی ترین مسئله است را رعایت کنید که حجاب حمایت از خون شهداست. «شهید علی آقا باقری»
· و خواهرانم مسأله حجاب را ارزش بدهید که ارزش شما در حجاب است .«شهید بیوک روستا»
ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تا سرخی خون من.» (شهید محمد حسن جعفرزاده)
· " خواهران ما در حالی که چادر خود را محکم برگرفتهاند و خود راهم چون فاطمه و زینب حفظ میکنند... هدفدار در جامعه حاضرشدهاند." (رییس جمهور شهید محمد علی رجایی)
· خواهر حزبالّلهیام، ممکن است شما فکر کنید که چرا این سعادت (فیض شهادت) تنها نصیب برادران میشود، لکن ای خواهرم، این را بدان که شما در سنگر حجاب و مسجد ومدرسه کوشا باش و فعالیّت شما از خون ما پُر ارجتر و کوبندهتر است. و نیز فیض آن از شهادت کمتر نیست. «شهید محمد کشوری»
فرآوری: زینب سیفی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
زندگینامه شهدا را که نگاه می کنیم داستان ها و اتفاقات زیادی هستند که خواندن آنها برای ما می تواند جالب باشد. گوشه هایی از زندگی چند شهید را باهم می خوانیم.
14 سالش بود که ساواک دستگیرش کرد، انداختنش توی بند زندانیان نوجوان بزهکار. فکر می کردند اینجوری از راه به در میشه و دیگه کار انقلابی نمیکنه. توی زندان نوجوونای بزهکار اذیتش می کردند اما سید حسین با صبر و حوصله سعی کرد هدایتشون کنه. بعد از مدتی مأمورین ساواک صحنه ی عجیبی دیدند. دیدند همون جوونای لا اوبالی به امامت سید حسین توی زندان دارن نماز می خونن.
کلاس قرآ نشون هم به راه بود...
یک روز گرم تابستان، با مهدی و چند تا از بچه های محل، سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم. بازیکنان تیم مهدی به او پاس دادند. او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد. در همین لحظه ی حساس به یک باره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان که داخل کوچه بود و گفت: مهدی، برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر مادر. مهدی که توپ را نگه داشته بود، دیگر ادامه نداد. توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید سمت نانوایی!
راه مدرسه اش دور بود. همکلاسی هایش با ماشین می رفتند. آن موقع، روزی دوازده ریال پول توجیبی به او می دادیم تا بتواند هم خودش را اداره کند و هم به مدرسه برود. با این که پول کمی بود اما این بچه، هیچ وقت شکایتی نداشت. مدتی که گذشت، متوجه شدیم که اسدالله زودتر از ساعت همیشگی از خانه بیرون می رود و تا مدرسه، پیاده روی می کند. علت کارش را متوجه نشدیم تا اینکه یک روز خواهر کوچکش مریض شد. پول کافی برای دوا و درمانش در خانه نبود. وقتی اسدالله متوجه این موضوع شد، رفت و مقداری پول آورد و گفت: این ها را برای روزی مثل امروز پس انداز کرده بودم.
طفلکی پیاده مدرسه می رفت تا همان دوازده ریال را هم پس انداز کند!
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، از جایش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان مگه من غریبه هستم؟ چرا خودت را به زحمت می اندازی؟ می گفت: احترام به والدین دستور خداست.
یک روز که خانه نبودم از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاط است، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم:الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست چطوری این همه لباس را شستی؟
گفت: اگه دو دست هم نداشتم، باز هم وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و شما زحمت شستن لباس ها را بکشی!
کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم حرفی نمی زد. نوروز آن سال که آمده بود، پدرش رفت و یک جفت کفش نو برایش خرید. روز دوم فروردین قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند علی غیبش زد. نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد. به جای کفش، دمپایی پاش بود. گفتم: مادر، کفشات کو؟
گفتک بچه ی سرایدار مدرسه مون کفش نداشت، زمستان را با این دمپایی ها سر کرده بود. من رفتم کفش هام رو دادم بهش.
اون موقع علی دوازده سال بیش تر نداشت.
فرآوری: نعیمه درویشی
بخش کودک و نوجوان تبیان
منابع:شاهد نوجوان - وبلاگ دوستدار علمدار
شهید مهدی باکری در ماه آخر سال آخر قبل از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ که در اکثر شهرهای کشور حکومتنظامی برپاشده بود، تلاش کرد تا از طریق مناطق غربی کشور برای مبارزین مخالف سلطنت پهلوی، اسلحه تهیه کند.
مهدی باکری در سال ۱۳۳۳ در شهر میاندوآب در استان آذربایجان غربی به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۲ دانشجوی رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه فنی دانشگاه تبریز شد و در دوران تحصیل در دانشگاه تبریز جذب دانشجویان مذهبی دانشگاه به شمار میرفت.
اگرچه دانشجویان مذهبی در آن دوران در شرایط بسیار سخت و کاملاً دفاعی در مقابل فرهنگ و نظام شاهنشاهی از یکسو و در برابر فضای مهاجم سیاسی چپ از طرف دیگر به سر میبردند ولی مهدی باکری و دانشجویانی چون او، اسیر جذبه حاکم نشده و در اندیشه دیگران حذف نشدند.
مهدی باکری پس از پایان تحصیلات کارشناسی در سال ۱۳۵۶ در پاییز به خدمت سربازی رفت، وی پس از طی دوره آموزشی در پادگان به همراه برخی از مهندسین سرباز به وزارت نیرو در تهران رفتند. در این دوران در تظاهراتهایی که از سوی مردم علیه رژیم شاهنشاهی صورت میگرفت، فعالانه حضور مییافت ازجمله در تظاهرات معروف ۱۷ شهریور در سال ۱۳۵۶ در تهران شرکت کرد.
در سال ۱۳۵۷، زمانی که حضرت امام خمینی از سربازان میخواستند که پادگانها را رها کرده و رژیم را تنها بگذارند، او نیز محل خدمت خود را ترک کرد و به مردم پیوست. در این هنگام و بهطور مرتب بین تهران و ارومیه در تردد بود و در تظاهرات خیابانی مردم ارومیه در دیماه ۱۳۵۷ که در اطراف مسجد اعظم برگزار شد، حضور پیدا کرد و تلاش میکرد که همچون سایر مردم برای مقابله با تانکها و زرهپوشهای رژیم شاهنشاهی که به مقابله با تظاهرکنندگان میپرداختند از «کوکتل مولوتوف» ساخت خودش استفاده کند.
مهدی باکری در ماه آخر سال آخر قبل از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ که در اکثر شهرهای کشور حکومتنظامی برپاشده بود، تلاش کرد تا از طریق مناطق غربی کشور برای مبارزین مخالف سلطنت پهلوی، اسلحه تهیه کند تا چنانچه امام خمینی اجازه فرمودند، در مقابل کسانی که به کشتار مردم میپرداختند، استفاده شود که البته موفقیت چندانی در این مسیر نداشت و پس از سپری کردن نزدیک به یک ماه در مناطق غربی کشور ناموفق به تهران بازگشت.
البته آقا مهدی، دو بار به کمک یکی از دوستان دوران دانشگاهیاش توانست از مناطق کردنشین مرزی ترکیه، سلاح خریداری و با جاسازی آنها در بدنه پیکان خواهرش، آنها را به تهران منتقل و بین دوستان خود توزیع کند و آخرین باری که توانست حدود ۷۰ سلاح کمری را با این شیوه به تهران منتقل کند شب دوازدهم بهمنماه ۱۳۵۷ بود که فردای آن امام خمینی از تبعید به ایران بازگشت. البته هیچگاه از آنها استفاده نشد زیرا امام خمینی معتقد بودند که قدرت فریاد میتواند بالاتر از توان سلاح، رژیم پادشاهی را از پای درآورد و درنهایت خون بر شمشیر پیروز است.
این مطالب برگرفته از کتاب «فرماندهان دفاع مقدس؛ شهید مهدی باکری» تنظیم و گردآوری سعید سرمدی از انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس میباشد
همراه با بسیجیان پایگاه شهید محمدحسین خلیلی به سراغ خانواده شهید احمد اللهوردی میرویم. در مسیر رسیدن به منزل شهید، یکی از دوستان میگوید مادر شهید به دلیل مشکلات جسمی در آسایشگاه زندگی میکند و پدر شهید این روزهایش را به تنهایی میگذراند. به در خانه که میرسیم پدر شهید بسیار گشادهرو از ما دعوت میکند که وارد خانه شویم. با تعارفها و مهماننوازی پدر شهید وارد خانه میشویم و به محض ورود، تنهایی پدر شهید به خوبی حس میشود. تصویر حضرت امام خمینی (ره) در بهترین جای خانه نصب شده است. کمی آن طرفتر قاب عکسی قرار دارد که در آن تصویر سه شهید دیده میشود. برادران شهید وحید و محمود باقری از شهدای والفجر ۸ که در میانشان تصویر شهید سعید عفیفی از شهدای ۲۲ بهمن سال ۵۷ دیده میشود. چشم میگردانم تا عکس شهید احمد اللهوردی را پیدا کنم. تصویری که بالای تخت پدر نصب شده است و در مقابل چشمانش هر روز و هر لحظه دلربایی میکند، عکس احمد است. این شهید نگاههای معصومانهای دارد که بر گیرایی چهرهاش افزوده است.
پدر شهید بعد از کمی تقلا و مهماننوازی کنارم مینشیند. از او میخواهم تا از انقلاب و فعالیتهای آن دورانش بگوید و ایشان با صدای بلند میگوید: در زمان انقلاب هر جا که میتوانستم و هر جا که میشد حضور پیدا میکردم. ما اهل روستای سیرجان هستیم، اما همان زمان طاغوت به تهران آمدیم و یک مغازه شیشهبری راه انداختم و در آن مشغول به کار شدم. وقتی انقلاب شروع شد، هر جا لازم بود، هزینه مالی هم کردم. هر چه در توان داشتیم صرف پیروزی انقلاب کردیم. یادم هست مغازهام را برای اعتصاب میبستم. آقایی که از اقلیتها بود به من نهیب میزد و میگفت: برای چه این کار را میکنی، مگر رهبرتان میتواند به تنهایی حریف این لشکر شاه بشود؟ مگر میتواند جلوی توپ و تانک رژیم بایستاد! من هم میگفتم: همین خمینی (ره) اگر خدا بخواهد میتواند دنیا را بگیرد. وقتی انقلاب به پیروزی رسید آن بندهخدا آمد و من را در آغوش گرفت و گفت: روحالله برای ما هم هست. ایشان رهبر ما هم هست. الحمدلله از همان دوران تا به امروز که ۸۶ سال دارم، پا در رکاب ولایت ماندهام و از میان شش فرزندم یک جانباز و یک شهید تقدیم انقلاب کردهام. احمد و محمود دوقلو بودند. احمد شهید شد و محمود به افتخار جانبازی نائل شد.
جای خالی مادر شهید باعث میشود تا سراغش را از پدر شهید بگیرم. میگوید: بعد از شهادت احمد، همسرم دوری و دلتنگی پسرش را تاب نیاورد، وسایل مدرسه و لباسهای شهید را هر روز نگاه و گریه میکرد. شهادت احمد برای مادرش سخت بود. بارها او را دکتر بردیم. بعد از مدتی دکتر به من گفت: همسرت افسرده شده است، برای بهتر شدنش باید به جای خوش آب و هوا بروید. برای من که در تهران کار و کاسبی راه انداخته بودم، سخت بود به روستا برگردم. برای همین تصمیم گرفتم همه داراییام را در تهران بفروشم و به کرج نقل مکان کنم و همانجا مغازهای اجاره کنم. کمی اوضاع و احوالش بهتر شد تا اینکه این اواخر برای درمان و رسیدگی بهتر به آسایشگاه رفت و امیدوارم با بهتر شدن حال و روزش مجدد به خانهمان برگردد تا خانهمان جان دوباره بگیرد. با هر منطقی که حساب کنیم باید به مادر شهید حق بدهیم. باید مادر باشید تا بفهمید دوری و داغ فرزند چه معنایی میدهد.
خانواده اللهوردی دوقلوهایی داشتند که هر دو اهل جهاد بودند. پدر میگوید: احمد و محمود دوقلو بودند، متولد پنجم دی ماه سال ۱۳۴۸. با هم به مدرسه رفتند و خیلی با هم رفیق بودند، هوای هم را داشتند. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، بچهها فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر حضور در جبهه را شنیدند و رقابت بینشان برای رفتن زیاد شد. در نهایت توافق کردند نوبتی به جبهه بروند، اما در آخرین اعزامشان رقابت سختتر شد.
پدر شهید ادامه میدهد: اسفندماه ۱۳۶۶ صدام به تلافی شکستها در عملیاتها شهرها را بمباران میکرد. ۱۲ روز مانده به عید سال ۱۳۶۷ بود، خانه ما نزدیک کارخانه برق بود برای در امان ماندن از بمبارانها به روستا برگشتیم. پنجم فروردین ماه سال ۱۳۶۷ بود که امام فرمودند: جبههها را خالی نگذارید. احمد فردای همان روز بلند شد و گفت: من باید بروم جنگ. گفتم: میخواهی بروی؟ گفت: بر اثر شکستن دیوار صوتی، در تهران شیشه خانههای مردم شکسته است، بروم شاید کمکی از دست من بربیاید. آخر ما مغازه شیشهبری داشتیم. گفتم: هیچ کسی به شیشه احتیاج ندارد، اما راهی شد. ما هم دلمان تاب نیاورد و سه، چهار روز بعد به تهران بازگشتیم. وقتی به تهران رسیدیم، محمود گفت: من هم میخواهم بروم. احمد گفت: محمود من پذیرفته شدم و میخواهم بروم. محمود ناراحت شد و گفت: نوبت من بود، اما احمد ۱۵ فروردین ۶۷ به جبهه اعزام شد.
احمد و محمود قبل از اعزام احمد به بیمارستان امام خمینی (ره) رفتند تا شیشههای شکسته بیمارستان را که بر اثر بمباران شکسته بود، بیندازند. شب که به خانه آمدند دیدم شیشه دست احمد را بریده است. پیش خودم گفتم اینطور که مشخص است، دیگر احمد را اعزام نمیکنند، اما فردای آن روز اعزام شد. زمان اعزام از ما خواست تا به بدرقهاش نرویم و از همان خانه از او خداحافظی کردیم. مادرش از زیر قرآن ردش کرد و آب پشت سرش ریخت. بعد از اینکه احمد رفت، دلم طاقت نیاورد و خودم را به پایگاه مقداد در میدان جمهوری رساندم. بعد به مسجد لولاگر رفتم. هر چه گشتم احمد را پیدا نکردم. یک جعبه شیرینی خریده بودم و داشتم بین بچهها پخش میکردم که احمد من را دید و از پشت به شانهام زد و گفت: آقاجان آمدی چه کنی؟ گفتم: دلم تاب نیاورد. بعد کاپشن خودش را به من داد و گفت: با خودت ببر. گفتم: کجا میروی؟ گفت: غرب. گفتم: هوا سرد است. گفت: نه ببر. من ماندم تا احمد سوار ماشین بشود و بعد بروم. در همان حال و احوال رو به من کرد و گفت: بابا امروز ۲۱ ماه مبارک رمضان است من ۲۱ روز روزه گرفتم. فردا عملیات در پیش داریم اگر شهید شدم، باقی روزههایم را بگیرید.
چند روز بعد از اعزام احمد، محمود گفت: میخواهد به مشهد برود، گفتم تو که تازه رفتهای! باز هم میخواهی بروی؟ اصرار کرد که برود. مادرش گفت: کاری نداشته باش، اجازه بده برود. خلاصه ساک سفرش را بست. شب که خوابیده بودم، محمود آمد بالای سرم. بیدارم کرد و گفت: میخواهم بروم جبهه، گفتم یعنی چی؟ احمد هم که رفت. کسی کمک حال من نیست، ما هم میخواهیم برویم روستا برای کشاورزی، مغازه را نمیشود رها کرد.
نامه احمد را که از جبهه برایم فرستاده بود باز کردم و برایش خواندم. گفتم احمد بعد از سلام و احوالپرسی نوشته بود که داداش اینجا به وجود تو نیاز است به جبهه بیا. بعد به رنگ قلمهای نامه اشاره کردم. احمد یک خط را با خودکار آبی و خط دیگر را با خودکار قرمز نوشته بود. گفتم: محمود جان ببین این معنای خاصی دارد، برادرت احمد شهید میشود. محمود گفت: نه پدر احمد برای قشنگی نامه این کار را کرده است. در نهایت راضی شدم که او هم برود. برادرش در نامه از محمود خواسته بود او هم به جبهه بیاید. محمود قبلاً ۹ ماهی در جبهه بود و در این مدت مجروح و جانباز شیمیایی شده بود، اما هیچگاه به دنبال تشکیل پرونده نرفت. هنوز هم همینطور است، هرچه اصرار کردیم که دنبال کارهای جانباریات باش که حداقل برای درمان به مشکل برنخوری نپذیرفت. فردای همان روز محمود وقتی دید من راضی هستم به پایگاه بسیج رفت تا کارهای اعزامش را انجام دهد، اما وقتی به آنجا مراجعه کرده بود اجازه اعزام به او نداده و گفته بودند از هر خانه یک نفر بیشتر نمیتواند به جبهه برود.
پدر شهید از بیتابیهای مادر شهید در روزهای آخر حضور احمد در جبهه میگوید: ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۷ که تمام شد مادر احمد دلشوره عجیبی گرفته بود. گاهی خبر عملیاتها به گوش ما میرسید و میدانستیم عید فطر بچهها عملیاتی در پیش دارند. مادر احمد بسیار نگران و ناراحت بود میگفت: نمیدانم چرا اینقدر دلشوره دارم. عصر همان روز دامادمان به خانه ما آمد و به من گفت: برای کمک و اسبابکشی با او بروم. وقتی از خانه بیرون آمدیم، جان پسرش را قسم دادم و گفتم چیزی شده است؟ گفت: احمد مجروح شده و بعد آرام آرام خبر شهادت را داد. گفت: ما چهره احمد را نشناختیم شما باید به معراج شهدا بروید و او را شناسایی کنید. قرار گذاشتیم که فردا صبح به معراج برویم.
پدر بغض میکند و از اینجا به بعد با اندک بهانهای میشکند و اشکها بیامان بر گونههایش سرازیر میشود. از پدر میپرسم: چرا پیکر احمد قابل شناسایی نبود؟ دستی بر چهرهاش میکشد و میگوید: برای شناسایی پیکر احمد به معراج شهدا رفتم. پیکر پسرم را به سختی شناسایی کردم. پیکر احمد سوخته بود سمت چپ بدنش خراشهای بزرگ و ناجوری برداشته و کمی متلاشی شده بود.
پدر ادامه میدهد: بعد از شناسایی و تدفین یکی از دوستانش که از فرماندهان بود، به منزل ما آمد و از نحوه شهادت پسرم و اینکه چرا پیکرش به این روز افتاده بود، گفت. روایت کرد: کمک تیربارچی احمد بعد از شهادت احمد به مقر آمد و گفت: «بالای قلههای شیخ محمد نشسته بودیم. حین درگیری با بعثیها احمد بلند شد تا آرپیجی بزند ناگهان مورد هدف قرار گرفت و تیر به قلبش اصابت کرد و احمد به زمین افتاد. من هفت هشت متر پایینتر از احمد بودم. حجم آتش آنقدر زیاد بود که جرئت نمیکردم سرم را بالا بگیرم. همانجا ماندم تا شب شد و توانستم خودم را به مقر برسانم.»
فرمانده میگفت: «تا متوجه موضوع شدم از بچهها داوطلبانه خواستم به بلندی شیخ محمد بروند و پیکر احمد را به عقب برگردانند. چند تا از بچهها با برانکارد به بالای قله رفتند و مسیر شش کیلومتری را به سختی طی کردند تا به پیکر احمد رسیدند و پیکر ش. را برگرداندند.»
همرزم احمد میگفت: «مسیر ما از مقر تا پشتیبانی مسیر صعبالعبوری بود که در امتداد رودخانه قرار داشت. ما تجهیزات و غذای بچهها را با قاطر حمل میکردیم. برای انتقال پیکر احمد چارهای جز حمل آن با قاطر نداشتیم. صبح روز بعد، پیکر شهید را روی قاطر گذاشتیم، اما متأسفانه شدت بمباران دشمن به حدی بود که قاطر تعادلش را زیر آتش دشمن از دست داد و به داخل رودخانه پرتاب شد. بچهها هر چه تلاش کردند نتوانستند پیکر احمد را میان موجهای خروشان رودخانه پیدا کنند. ما کاملاً ناامید شدیم. پیکرش مسیری حدود ۳۰ کیلومتر را طی میکند تا در نهایت پشت سدبندی که یک روستایی در میان رودخانه زده بود از حرکت میایستد. بعد یک کشاورز روستایی پیکر احمد را که دیگر قابل شناسایی نبود از آب بیرون میکشد و پلاک گردن احمد را که میبیند با بچههای سپاه تماس میگیرد. آنها بعد از اینکه متوجه میشوند این پیکر شهید است، آن را به تهران منتقل میکنند. پیکر شهید از روی پلاک شناسایی میشود، اما برای شناسایی نهایی از شما خواستند تا در معراج شهدا حضور پیدا کنید.»
از پدر شهید میپرسم احمد چه تاریخی به شهادت رسید، میگوید: «پسرم در ۲۶ اردیبهشت ماه سال ۶۷ به شهادت رسید و آخرین شهید روستای سیرجان شد.»
در آخرین لحظات گفتوگویمان از پدر شهید میخواهم که وصیتنامه، دستنوشتهها و عکسهای شهید را برایمان بیاورد. پدر شهید با حسرت میگوید: هر بار که از پایگاه و بنیاد به دیدار خانوادهمان آمدند عکسها و یادگاریهای شهید را بردند و دیگر برنگرداندند. جز آن تک قاب عکس روی دیوار. عکس دیگری از شهیدم ندارم. اما خوب به یاد دارم در آخرین نامهای که برایمان نوشته بود بعد از سلام و احوالپرسی با خانواده و همه بستگان، از ما خواسته بود آن ۹ روز روزه ماه مبارک رمضان را به جایش بگیریم و دعا کرده بود که خدا کند نظام اسلامی پا بر جا بماند. احمد برای من نوشته بود ۴ هزار تومان پول نقد دارد و یک موتورکه آن را در کارخیر هزینه کنیم. من هم همان زمان موتورش را فروختم و با مبلغی که داشت، جمعاً ۱۰ هزار تومان در ساخت مسجد روستا کمک کردم.
وقت خداحافظی که میرسد از پدر شهید اللهوردی سراغ تصاویر شهیدان وحید و محمود باقری را میگیرم. میگوید: دو شهید سمت راست و چپ خواهرزادههایم هستند. محمود و وحید هر دو در عملیات والفجر ۸ و هر دو در یک روز به شهادت رسیدند. همرزمانشان میگفتند محمود در سنگر نشسته بود که وحید آمد و گفت: میخواهم همراه چند تا از بچهها به خط عراقیها برویم و پیکر شهدا را به عقب برگردانیم. وحید و ۱۰ نفر از رزمندهها لباسهای عراقی به تن میکنند و به میان دشمن میروند. موفق میشوند که پیکر ۲۰ شهید را منتقل کنند که در آخر عراقیها متوجه میشوند و اینها هم که اسلحهای برای دفاع نداشتند به شهادت میرسند. همان شب هم خمپارهای به سنگر محمود اصابت میکند و او هم به شهادت میرسد. گویی خدا هم نمیخواست شهادت باعث دوری برادرها از همدیگر شود. تصویر میان آن دو نیز شهید سعدی عفیفی است که در ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷ به شهادت رسید.
به گزارش راهیان نور؛ فراخوان هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور منتشر شد.
بر این اساس زائران سرزمین نور و مناطق عملیاتی میتوانند آثار ادبی خود با موضوع دفاع مقدس و راهیان نور را به این دبیرخانه ارسال کنند.
در پوستر و فراخوان منتشر شده از هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور اطلاعات لازم برای علاقمندان شرکت در این دوره ارائه شده است.
آثار قابل ارسال به هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور در سه بخش مردمی، حرفهای و ویژه ارائه و داوری میشود.
آثار قابل ارائه در بخش حرفهای هفدهمین جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور شامل شعر، داستان، عکس حرفهای، فیلم، فیلمنامه، نمایشنامه خیابانی، پویانمایی، نماهنگ، پوستر، فضای مجازی، نرم افزار، تحقیق و پژوهش است و بخش مردمی متن ادبی، خاطره، دلنوشته، عکس و تلفن همراه را شامل میشود.
در بخش ویژه نیز آثار در بخشهای عکس یادگاری، دلنوشته یادگاری، نامه یادگاری، فیلم ۶۰ ثانیهای قابل ارائه هستند.
بنابر این گزارش، مهلت ارسال آثار به دبیرخانه هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور، پنجم آذر ماه ۱۳۹۸ تعیین شده و علاقمندان برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانند با شماره تلفن گویا ۰۲۱۳۵۹۴۹۸۳۰ الی ۳۹ تماس بگیرند و یا به پایگاه اینترنیwww.sarzaminenoor.ir مراجعه کنند.
این روزها سخن از جنگ نرم بسیار شنیده می شود.در مطبوعات، رسانه ها، مدارس و دانشگاه ها همه جا سخن از جنگ نرم است. اما سوال اصلی اینجاست که جنگ نرم چیست؟ از سوی چه کسانی تهیه و طراحی شده و هدف آن چه می باشد؟
مفهوم جنگ نرم Soft Warfare در برابر مفهوم جنگ سخت Hard Warfare مورد استفاده واقع می شود .اگر در جنگ سخت از ابزار های قدرت سازی مانند ارتش، نیروهای مسلح، واحدهای زرهی و …. برای تصرف خاک، منابع طبیعی و یا سرنگونی یک نظام سیاسی استفاده می شود، مفهوم جنگ نرم با قدرت نرم و ابزارهای قدرت ساز نرم قابل تفسیر است.مفهوم جنگ نرم بر اساس مولفه های قدرت سخت شکل نگرفت. بلکه مولود ساختار و چارچوبی دیگر بود که در ادبیات سیاسی جهان به قدرت نرم مشهور است.
ژوزف نای استاد مطرح علوم سیاسی بزرگترین نظریه پرداز جنگ نرم است. نای در مورد قدرت نرم می نویسد: قدرت نرم توجه ویژه به اشتغال ذهنی جوامع دیگر از طریق ایجاد جاذبه است و زمانی یک کشور یا یک جامعه به قدرت نرم دست می یابد که بتواند اطلاعات و دانایی را به منظور پایان بخشیدن به موضوعات مورد اختلاف به کار بندد و از اختلافات به گونه ای بهره برداری نماید که حاصل آن گرفتن امتیاز باشد. یکی از نمونه های قدرت نرم می تواند کاربرد رسانه های جمعی در مناقشات باشد، رسانه می تواند جایگزین فشار نظامی گردد. در اینجا ما دیگر شاهد اعمال زور و اجبار نیستیم، بلکه اقناع افکار عمومی از طریق جنگ رسانه ای صورت می گیرد.
نظریه پردازان قدرت نرم، قلمرو و ابزارهای مورد استفاده در جنگ نرم را، موارد زیر می دانند: ارزشهای بازیگر عرصه بین المللی، فرهنگ، خط مشی ها و نهادها،
جنگ سایبری، اینترنت و جنگ نرم
جنگ
سایبری از زیر مجموعه های جنگ نرم است. امروزه با پیچیدهتر و کوچکتر شدن
جهان به واسطه رشد فزاینده وسایل ارتباط جمعی از قبیل اینترنت و ماهواره
معادلات گذشته در تنظیم روابط بین کشورها تا حدود زیادی به هم خورده و جای
خود را به معادلات جدیدی داده است؛ به گونهای که به جای به کارگیری مستقیم
زور، توجه قدرتها به استفاده از قدرت نرم و ایجاد تغییرات از طریق
مسالمتآمیز با به کارگیری شیوههای نوین مداخله در امور داخلی کشورها جلب
شده است.
جنگ نرم در برابر جنگ سخت در حقیقت شامل هرگونه اقدام روانی و تبلیغات رسانهای است که جامعه هدف یا گروه هدف را نشانه میگیرد و بدون درگیری نظامی و گشوده شدن آتش رقیب را به انفعال یا شکست وامیدارد.
جنگ روانی، جنگ رایانهای، اینترنتی، براندازی نرم، راهاندازی شبکههای رادیویی و تلویزیونی و شبکهسازی از اشکال جنگ نرم هستند. جنگ نرم در پی از پای درآوردن اندیشه و تفکر جامعه هدف است تا حلقههای فکری و فرهنگی آن را سست کند و با بمباران خبری و تبلیغاتی در نظام سیاسی – اجتماعی حاکم تزلزل و بیثباتی ایجاد کند.
فضای سایبر، فضایی است مجازی که به واسطه ابزاری غیرفیزیکی، کارکردی دوگانه دارد: هم باعث ارتقاء سطح فکری و هم باعث تشویش اذهان عمومی و شست و شوی مغزی می شود.
هنوز زنگ خیانت در شبکه های ماهواره ای به صدا در نیامده پای موضوعی دیگر در میان رسانه های خارج نشین باز شده است، مردی برای مرد و زنی برای زن!
وقتی پای رسانه های داخلی می نشینید بحث خیانت را می شنوید چه برسد به اینکه مخاطب یکی از شبکه های ماهواره ای فارسی زبان باشید. اصولا میان ماه ما تا ماه گردون این شبکه ها فاصله بسیار است. جنس مشی و روش این شبکه ها چیزی است که از دل فرهنگ حامیان مالی آنها آمده است؛ مسیحیان، صهیونیست ها،بهاییان و... .
شبکه مرداک پسند فارسی وان، بهایی نشین من و تو، غرب منش جم کلاسیک و... همه آنچه را می پسندند که در فرهنگ ما هنوز تابو و خط قرمز هستند. خودنمایی زنان برای دیگران، اباحه گری، لاابالی گری، شراب خواری، مدل شدن برای لذت دیگران و خیانت، مواردی نیستند که یک مرد و زن ایرانی به آن تن دهند.
شبکه های ماهواره ای در نقشه جنگ نرم خود بعد از ترویج ضد ارزش ها در این سالها، فعالیتشان در ترویج فرهنگ بی بند و باری چندی پیش با آمدن فارسی وان به طور خاص به سراغ موضوع خیانت رفت و سعی کردنند با حجم سریال های خود قبح این مسائل را در میان خانواده های ایرانی بشکنند.
(قسمت اول)
آنچه از قرآن کریم درباره عبادت انسان ها بر مىآید، این است که کامل ترین وبرجسته ترین وصف براى انسان آن است که عبد ذات اقدس اله باشد، زیرا کمال هر موجودى در این است که بر اساس نظام تکوینى خویش، حرکت کند و چون خود از این مسیر و هدف آن، اطلاع کاملى ندارد، خداوند، باید او را راهنمایى کند. و حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان را براى او تبیین نماید.
ارتباط انسان با همه پدیدهها از یک سو و جهل او به کیفیت این ارتباطها از سوى دیگر، ضرورت راهنمایى را که عالم مطلق باشد مشخص مىکند و اگر انسان این راه را درست تشخیص داد و عبد خدا بود و مولا بودن و مولویت او را، که بر همه این شئون آگاه است، پذیرفت آن گاه به بهترین کمال مىرسد.
لذا خداوند سبحان، مهم ترین کمالى که در قرآن کریم مطرح مىکند، عبودیت است: «الحمد لله الذى انزل على عبده الکتاب»[2]. همان طورى که اسراء و عروج بر اساس عبودیت است، نزول و فرود کتاب الهى هم بر مبناى عبودیت است. اگر انسان بخواهد اسراء یا معراج داشته باشد، و قلبش مهبط وحى شود، باید از سکوى عبودیت پرواز کند. هم «سبحان الذى اسرى بعده»[3] بر اساس عبودیت است، هم «فاوحى الى عبده ما اوحى»[4] و هم «الحمدلله الذى نزل على عبده الکتاب»[5] و این اختصاصى به علوم شریعت و علوم ظاهر ندارد بلکه کسانى که علوم ولایى دارند و بر اساس باطن حکم مىکنند و خضر راه هستند، هم بر اساس عبودیت به این جا رسیدهاند. خداوند متعالى وقتى که جریان خضر را
ذکر مىکند، مىفرماید: «فوجد عبدا من عبادنا»[6] و قبلا هم موساى کلیم مأمور شد که از بندهاى از بندگان خاص خدا استفاده کند که از علم لدنى طرفى بسته است. پس اگر خضر راه است، یا اگر پیغمبر اسلام است، به خاطر عبودیت به این جا رسیده است.
عبودیت و عنایت الهى
نکته بعدى آن است که براى رسیدن به مقام نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن، عبودیت، شرط لازم است نه شرط کافى؛ لطف و عنایت الهى و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثرى دارد. لذا این چنین نیست که اگر کسى بنده کامل شد، پیغمبر یا امام شود، البته ولى خدا مىشود، اما رسول و نبى نه، چون «الله اعلم حیث یجعل رسالته»[7] گذشته از این که خود شخص هم لازم است کمال عبودیت را داشته باشد. گاهى خداوند علم و معنویت و حتى کرامت به بعضى مىدهد اما آن ها نه از آن علم استفاده صحیح مىبرند نه از این کرامت، بلکه آن را بى جا صرف مىکنند. نظیر «واتل علیهم نباء الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها»[8]. لذا ذات اقدس اله پست هاى کلیدى نظیر نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن را به افراد خاصى عطا مىکند اما کرامتها و بعضى از کشف و شهودها و علمهاى معنوى، را ممکن است به عنوان یک امتحان به افراد دیگر هم مرحمت کند و چون کمال انسانى در عبودیت است و استحقاق عبودیت هم منحصر در ذات اقدس اله است «و قضى ربک ان لا تعبدوا الا ایاه».[9] احدى معبود نیست و کسى حق ندارد جز خدا را بپرستد.
مطالب مرتبط
()[1]. نهج البلاغه، خطبه189.یکى از معانى ولایت، سرپرستى و اداره جامعه است، غیر از قرآن، در روایاتى که از معصومان به ما رسیده واژه «ولایت» در همین معنا بسیار به کار رفته است، در این جا براى نمونه چند روایت را نقل مىکنیم:
1- حضرت امیرمومنان(ع) در عبارتهاى مختلفى از نهجالبلاغه، واژه ولایت را به همین معناى سرپرستى به کار برده است؛ مثلا:
الف- در خطبه دوم نهجالبلاغه بعد از این که درباره اهل بیت مىفرماید: «هم موضع سره و لجاء امره و عیبه علمه و موئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه بهم اقام انحنا ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه» آنگاه مىفرماید: به وسیله آل پیامبر- که اساس دین هستند- بسیارى از مسائل حل مىشود. «و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه»، اختصاصات ولایت مال اینهاست.
حضرت امیرالمومنین(ع)، اهل بیت(ع) را به عنوان این که داراى خصائص ولایت هستند، یاد مىکند، نه ولایت تکوینى، چون ولایت تکوینى یک مقام عینى است که نه در غدیر نصب شده است نه در سقیفه غصب. و اساساً قابل نصب و غصب نیست، آن فیض خاص الهى است که نمىتوان از کسى گرفت؛ مثلا مقام «سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض»[1] که در سقیفه غصب نشد. در خطبههایى که امیرالمومنین(ع) خود را به عنوان والى و ولى معرفى مىکند، این تعبیرات فراوان است که من حق ولایت بر عهده شما دارم و شما مولى علیه من هستید،
این سخن بدین معنا نیست که من قیم شما هستم، و شما محجورید .بلکه به معناى سرپرستى و حکومت و اداره شئون مردم است.
ب- در خطبه 216، که در صفین ایراد کردند، فرمود: «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لى علیکم حقا بولایه امرکم». در همان خطبه در بندهاى شش و هفت آمده است: «و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالى على الرعیه لا تصح الرعیه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه». این جا سخن از ولى و ولایت والىها است که ناظر به سرپرستى جامعه مىباشد.
ج- در نامه 42 نهجالبلاغه مىخوانیم که: وقتى حضرت على(ع) مىخواست به طرف دشمنان حرکت کند نامه اى به «عمر بن ابى سلمه مخذومى، والى بحرین نوشت و او را به مرکز طلبید و دیگرى را به جایش فرستاد، وقتى که آمد به او فرمود: این که تو را از بحرین آوردم و دیگرى را به جایت فرستادم براى این نیست که تو در آن جا بد کار کردى بلکه اکنون من
در سفر مهمى هستم که تو مىتوانى در کارهاى نظامى مرا کمک کنى. مادامى که والى بحرین بودى حق ولایت را خوب ادا کردى و کاملا هم آن قسمت را اداره کردى: «فاقبل غیر ظنین و لا ملوم و لا متهم و لا مأثوم فلقد اردت المسیر الى ظلمه اهل الشام و احببت ان تشهد معى فانک ممن استظهر به على جهاد العدو و اقامه عمود الدین ان شاء الله».
در عهدنامه مالک اشتر، مکررا واژه ولایت را در معناى سرپرستى به کار برده است:
ج - 1: «فانک فوقهم و والى الامر علیک فوقک والله فوق من ولاک». تو که به آن جا گسیل شدى و والى مردم هستى، باید مواظب آنها باشى و کسى که والى توست و تو را به این سمت منصوب کرده است، ناظر به کارهاى توست و خداوند هم ناظر به کارهاى همه ماست.