سیرى در مبانى ولایت فقیه

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۷ ب.ظ


سیرى در مبانى ولایت فقیه

(قسمت اول)

آنچه از قرآن کریم درباره عبادت انسان ها بر مى‏آید، این است که کامل ترین وبرجسته ترین وصف براى انسان آن است که عبد ذات اقدس اله باشد، زیرا کمال هر موجودى در این است که بر اساس نظام تکوینى خویش، حرکت کند و چون خود از این مسیر و هدف آن، اطلاع کاملى ندارد، خداوند، باید او را راهنمایى کند. و حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان را براى او تبیین نماید.

ارتباط انسان با همه پدیده‏ها از یک سو و جهل او به کیفیت این ارتباطها از سوى دیگر، ضرورت راهنمایى را که عالم مطلق باشد مشخص مى‏کند و اگر انسان این راه را درست تشخیص داد و عبد خدا بود و مولا بودن و مولویت او را، که بر همه این شئون آگاه است، پذیرفت آن گاه به بهترین کمال مى‏رسد.

لذا خداوند سبحان، مهم ترین کمالى که در قرآن کریم مطرح مى‏کند، عبودیت است: «الحمد لله الذى انزل على عبده الکتاب»[2]. همان طورى که اسراء و عروج بر اساس عبودیت است، نزول و فرود کتاب الهى هم بر مبناى عبودیت است. اگر انسان بخواهد اسراء یا معراج داشته باشد، و قلبش مهبط وحى شود، باید از سکوى عبودیت پرواز کند. هم «سبحان الذى اسرى بعده»[3] بر اساس عبودیت است، هم «فاوحى الى عبده ما اوحى»[4] و هم «الحمدلله الذى نزل على عبده الکتاب»[5] و این اختصاصى به علوم شریعت و علوم ظاهر ندارد بلکه کسانى که علوم ولایى دارند و بر اساس باطن حکم مى‏کنند و خضر راه هستند، هم بر اساس عبودیت به این جا رسیده‏اند. خداوند متعالى وقتى که جریان خضر را

ذکر مى‏کند، مى‏فرماید: «فوجد عبدا من عبادنا»[6] و قبلا هم موساى کلیم مأمور شد که از بنده‏اى از بندگان خاص خدا استفاده کند که از علم لدنى طرفى بسته است. پس اگر خضر راه است، یا اگر پیغمبر اسلام است، به خاطر عبودیت به این جا رسیده است.

عبودیت و عنایت الهى

نکته بعدى آن است که براى رسیدن به مقام نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن، عبودیت، شرط لازم است نه شرط کافى؛ لطف و عنایت الهى و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثرى دارد. لذا این چنین نیست که اگر کسى بنده کامل شد، پیغمبر یا امام شود، البته ولى خدا مى‏شود، اما رسول و نبى نه، چون «الله اعلم حیث یجعل رسالته»[7] گذشته از این که خود شخص هم لازم است کمال عبودیت را داشته باشد. گاهى خداوند علم و معنویت و حتى کرامت به بعضى مى‏دهد اما آن ها نه از آن علم استفاده صحیح مى‏برند نه از این کرامت، بلکه آن را بى جا صرف مى‏کنند. نظیر «واتل علیهم نباء الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها»[8]. لذا ذات اقدس اله پست هاى کلیدى نظیر نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن را به افراد خاصى عطا مى‏کند اما کرامت‏ها و بعضى از کشف و شهودها و علم‏هاى معنوى، را ممکن است به عنوان یک امتحان به افراد دیگر هم مرحمت کند و چون کمال انسانى در عبودیت است و استحقاق عبودیت هم منحصر در ذات اقدس اله است «و قضى ربک ان لا تعبدوا الا ایاه».[9] احدى معبود نیست و کسى حق ندارد جز خدا را بپرستد.

ولایت حق و ولایت اولیاء

اگر ثابت شد که کمال انسان در عبودیت است و او فقط عبد خداست و لا غیر، پس غیر خدا هر که و هر چه هست، مولاى حقیقى یا ولى حقیقى چیزى یا کسى نیست تا بگوییم خدا اولا و بالاصاله ولى و مولاست و غیر خدا مثلا انبیا و اولیا ثانیا و بالتبع ولى و مولایند. وقتى ولایت انبیا و اولیا و ائمه روشن شد که حقیقى نیست، ولایت فقیه هم روشن مى‏شود و بسیارى از شبهه‏ها و اشکال‏ها رخت بر مى‏بندد.

 عمده این است که روشن شود آیا انسان چند ولى و مولاى حقیقى در طول هم دارد؟ نظیر این که پدر و جد، هر دو ولى طفل محجورند منتها هر که اول اعمال ولایت کرد جا براى ولایت دیگرى نیست، آیا ولایت بر جامعه انسانى هم از این قبیل است؟ یا نه ولایت بر انسان ولایت طولى است؛

بدین معنا که بعضى ولى قریبند، برخى اقرب، بعضى ولى بعیدند بعضى ولى ابعد؟ یا برخى ولى بالاستقلال و بالاصاله‏اند و بعضى ولى بالتبع؟ آیا این هم از این قبیل است یا هیچ کدام از این ها نیست؟ مقتضاى برهان عقلى این بود و آیات قرآنى هم آن را تاءیید کرد که کمال انسان در این است که کسى را اطاعت کند که بر حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است (روشن است که منطور از جهان فقط عالم طبیعت نیست، گذشته و آینده انسان نظیر برزخ و قیامت و بهشت و جهنم هم مطرح است) و او کسى نیست جز خدا، پس قهرا عبادت و ولایت منحصر به الله خواهد شد؛ یعنى تنها ولى بر انسان خداست، نه این که انسان چند ولى دارد بعضى بالاصاله ولى‏اند و برخى بالتبع، بعضى ولى قریبند و دسته‏اى ولى بعید، بلکه انسان یک ولى حقیقى دارد و آن خداست.

در سنت و سیرت انبیا(ع) ظریف‏ترین ادب آنها، ادب توحیدى است، همه کارهاى آنان بر اساس این آیت قرآنى است که «ان صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین»[10]. این آیه گر چه خطاب به پیغمبر اسلام است ولى اختصاصى به آن حضرت ندارد. منتها مرحله کمالش براى آن حضرت است و گرنه تمام انبیا و معصومین، حیات واتشان لله است.

قرآن کریم در عین حال که قدرت، قوت، عزت، رزق و برخى امور دیگر را به غیر خدا اسناد مى‏دهد، در نهایت همه را جمع بندى مى‏کند و مى‏فرماید این ها منحصرا از آن خداست .

درباره عزت فرمود: «ولله العزه و لرسوله و للمومنین»[11]. لکن در سوره دیگر فرمود: «العزه لله جمیعا»[12] تمام عزت ها مال خداست. درباره «قوت» هم فرمود: «یا یحیى خذ الکتاب بقوه»[13]. به بنى اسرائیل فرمود: «خذوا ما اتیناکم بقوه»[14] به مجاهدان اسلام فرمود: «و اعدولهم مااستطعتم من قوه»[15] و...سپس مى‏فرماید: «ان القوه لله جمیعا»[16].

درباره «رزق» هم خدا به عنوان «خیر الرازقین»معرفى شده است، پس معلوم مى‏شود که رازقین دیگرى هم هستند که خدا خیر الرازقین است. لکن در جاى دیگر مى‏فرماید: «ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتین»[17] این «هو» که ضمیر فصل است با الف و لام مفید حصر است ؛یعنى تنها رازق خداست.

در خصوص «شفاعت»، در قرآن کریم، شافعینى را اثبات کرده است «فما تنفعهم شفاعه الشافعین»[18]. معلوم مى‏شود که خیلى ها شافع‏اند، اما در آیات دیگر فرمود تا خدا اذن ندهد کسى حق شفاعت ندارد، یعنى شفاعت حقیقى به دست خداست.

در مورد «ولایت» هم همین طور است، در سوره مبارکه مائده فرمود: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون»[19] در این آیه، ولایت براى پیغمبر و نیز براى اهل بیت به تتمه روایت ثابت شده است.

از این روشن تر در سوره مبارکه احزاب فرمود: «النبى اولى بالمومنین من انفسهم و اموالهم»[20]. وجود مبارک پیغمبر اسلام ولایتش به جان و مال افراد از خود آن ها بالاتر است. لذا در سوره احزاب فرمود: «ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره»[21] وقتى خدا و پیغمبر درباره امرى حکم کردند، احدى حق اختیار و انتخاب

ندارد.

 در عین حال که «انما ولیکم الله» و «النبى اولى بالمومنین» و «ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم» آمده؛ اما در نهایت، در سوره «حم» ولایت را منحصرا براى ذات اقدس اله مى‏داند.

آیه نهم سوره شورا این است «ام اتخذوا من دونه اولیاء فالله هو الولى». این نشان مى‏دهد که ولایت رسول و معصومان و اولیا، عدل ولایت الله، نیست و چون ولایت منحصر در اوست، ولایت خدا واسطه در ثبوت ولایت براى غیر خدا هم نیست؛ یعنى اولیاى خدا واقعا ولى باشند، منتها ثانیا و بالتبع، بلکه ولایت آنها بالعرض است نه بالتبع .یعنى ولایت خداوند واسطه در عروض ولایت براى آنان است نه واسطه در ثبوت.

 در قالب مثال باید چنین گفت: اگر آبى کنار آتش قرار بگیرد، آن آب واقعا گرم مى‏شود، این نزدیکى به آتش، واسطه گرم شدن آب است، در این حالت، اتصاف آب به حرارت، اتصاف واقعى است و این قرب به آتش، واسطه در ثبوت است نه واسطه در عروض.

ولى اگر همین آتش را در برابر یک آینه نگه دارید، در آینه شعله بلند است، اما چیزى در درون آن نیست. آینه فقط آتش و شعله بیرونى را نشان مى‏دهد نه این که واقعا درون آن گرم شده باشد.

معناى «العزه لله و لرسوله و للمومنین» یا «العزه لله جمیعا» این چنین نیست که بعد از خدا، پیغمبر و مومنین و اولیا هم واقعا عزیز باشند و عزت خداوند واسطه در ثبوت عزت براى آنان باشد، و گرنه آن عزت الهى محدود مى‏شود، زیرا اگر چند عزت حقیقى وجود داشته باشد، هیچ‏کدام از آن‏ها نامحدود نخواهد بود، زیرا غیر متناهى مجالى براى فرد دیگر، هر چند محدود، باقى نمى‏گذارد، بلکه عزت الهى واسطه در عروض عزت براى آن‏ها مى‏شود .تعبیر ظریف قرآن کریم هم در این باره این است که این‏ها «آیات» و نشانه هاى الهى‏اند؛ یعنى اگر مومن عزیز است، آیت و نشانه عزت خداست. اگر پیغمبر، ولى است، ولایت او نشانه ولایت ذات اقدس اله است. اولیاء خداوند آیات ولایت الهى‏اند و اوصاف الهى را نشان مى‏دهند، دیگران تاریک و ظلمانى‏اند و کمال اسمى، وصفى یا فعلى را نشان نمى‏دهند.

استاد علامه طباطبائى-قده-بارها مى‏فرمود: این که دین گفته، هیچ موجودى در هیچ شرایطى نیست که آیت حق نباشد، بسیار تعبیر ظریفى است، چون اگر آیت حق است، خودش استقلال ندارد، زیرا اگر خودش استقلال داشته باشد که خدا را نشان نمى‏دهد.

پس «والله هو الولى» یا «انما ولیکم الله» اولا و بالذات است، آن گاه «و رسوله و الذین آمنوا» ثانیا و بالعرض، نه ثانیا و بالتبع. با این توضیح معناى آیه‏هاى «یدالله فوق ایدیهم»[22]، «الذین یبایعونک انما یبایعون الله»[23] «فلما آسفونا انتقمنا منهم»[24] روشن مى‏شود.

خداوند متعال به موسى کلیم فرمود: من که مریض شدم، چرا به عیادت من نیامدى؟ کلیم خدا عرض کرد شما که مریض نمى‏شوید، فرمود: آن بنده مومن که مریض شد مظهر من است، اگر او را احترام کردى، از من احترام به عمل آوردى. اینها کنایه و مجاز و استعاره و تشبیه نیست، بلکه حق را در آینه مؤمن دیدن است. آن‏گاه انسان مى‏فهمد دیگران هیچ‏اند و خدا در کسى حلول نکرده، چون آفتاب یا شعله آتش که در آینه حلول نمى‏کند و با آن متحد نمى‏شود، از این روست که حلول و اتحاد محال است. با این بینش است که ولى خدا جایگاه خود را به خوبى مى‏شناسد و به «آیه» بودن موجودات آگاه است، مثل امام، که خطاب به بسیجیان و رزمندگان گفت: من دست شما را که دست خدا بالاى آن است مى‏بوسم و بر این بوسه افتخار مى‏کنم. معناى این جمله ایشان این است که من دست شما را که مظهر و نشانه و آیت خدایید مى‏بوسم، یعنى «یدالله فوق ایدیهم» را مى‏بوسم، نه دست مظهر غیر خدا.

(ادامه دارد)


آیه الله جوادى آملى

تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان


پى‏نوشت‏ها:

[1]. این مقاله تحریر و بازنویسى چهار درس تفسیر استاد است.

[2]. کهف(18)آیه‏1.

[3]. اسراء(17)آیه‏1.

[4]. نجم(53)آیه‏10.

[5]. کهف(18)آیه‏1.

[6]. همان، آیه‏65.

[7]. انعام(6)آیه‏124.

[8]. اعراف(7)آیه‏175.

[9]. اسراء( 17)آیه‏23.

[10]. انعام(6)آیه 162.

[11]. منافقون(63)آیه‏8.

[12]. فاطر(36)آیه‏10.

[13]. مریم(19)آیه‏12.

[14]. بقره(2)آیه‏63.

[15]. انفال(8)آیه‏60.

[16]. بقره(2)آیه‏165.

[17]. ذاریات(51)آیه‏58.

[18]. مدثر(74)آیه‏48.

[19]. مائده(5)آیه‏55.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۳
نادر حقانی شمامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی